انسان از تفکر در وضعیتش و اینکه آمده، می ماند و می رود و این که این همه به اختیار او نیست، می تواند بفهمد که محکوم است و حاکمی دارد که خواسته او انسان باشد، نه جماد یا نبات یا حیوان.(درک وضعیت)

ومی تواند بفهمد که به او داده اند و داده ها بازدهی می خواهد. به او داده اند پس او مسئول است، چرا که او در به دست آوردن این داده ها نقشی نداشته و حتی پولی را که با تعلیم علم ریاضی و معلمی به دست آورده بوسیله تفکر و تعقل و نیروهایی بوده که مالک با گردش ملک و ملکوت برای او فراهم کرده و به او داده و او را به این سطح رسانده است .

انسان با دیدار از خودش می فهمد که نقشش رشد است و تا بی نهایت ادامه و استمرار دارد و محکوم است و حاکمی دارد و این حاکم، هستی را و عوالم بعد را هماهنگ با ساخت و بافت انسان آفریده و این عوالم را قانونمند و مرتبط قرار داده و این انسان باید با این قواعد و ضوابط هماهنگ باشد تا در این هستی به گونه ای حرکت کند که تخریب و فسادی به بار نیاورد و جرمی مرتکب نشود و نسوزد ونسوزاند و خسارت نبیند .

در این وسعت و در این جهان بینی “جرم یعنی درگیری با نظام حاکم بر هستی” نه فقط اینها که گفته می شود …

موضوعات: انسان شناسی
[یکشنبه 1397-03-13] [ 09:21:00 ق.ظ ]